آوا به چهارشنبه سوری میرود (چهارشنبه سوری 92)
عزیز دلم اول برات بگم که تا سال های قبل من به خاطر اینکه شما از صدای ترقه میترسیدی خیلی جایی
نمیرفتم این روز رو ولی امسال شده بودی یکی از عاشق های ترقه و همش از صبح بسته ترقه بابا
و فندک دستت بود و منتظر شب بودی که بری آتیش بازی .........
اول قرار شد بریم باغ دایی ابولفضل بابایی و بعد بریم باغ پدر جون
اینم عمر مامان که آماده نشسته تا بابا جونش بیاد. خدا رو شکر اونشب هوا عالی بود.
این عکس ها ماله باغ دایی ابولفضل هست عسلی و بابا در حال ترقه زدن و مردم آزاری
یک آتیش کوچولو برات گذاشتم تا از روش بپری اونم چه پرشی
بعد از باغ دایی بابا ساعت 11 را افتادیم به سمت باغ پدر جون ( بابا من ) ما خودمون
شام سالاد الویه خوردیم ولی چون شما دوست نداری از تو شهر برات کباب کوبیده با نون گرفته بودیم تا
سوار ماشین شدیم بریم سمت باغ پدر جون تو ماشین شامت رو دادم و از بس شیطونی کرده بودی
گرسنه ات شده بود وهمش رو با اشتها خوردی عزیزم
اینم باغ پدر جون
سوختن تمام غصه هات تو آتیش آرزومه