زمانی که وجود یک فرشته کوچولو رو تو وجودم حس کردم
به نام خدا
اوایل شهریور88 بود وماه رمضان که متوجه تغییراتی تو بدنم شدم ولی بهش توجه نکردم چند روز بعدش رفتیم مسافرت و وقتی از مسافرت برگشتیم تقریبا مطمئن شدم که یک خبرایی هست از ذوقم همون شب که برگشتیم یک بیبی چک گرفتم و فردا صبح امتحانش کردم و دیدم که بلللللللللللللللللللللللللللله مثبته وهمون لحظه سریع به بهروز زنگ زدم وگفتم . قرار شد که فردا بریم آزمایش خون وتا جواب آزمایش رو نگرفتیم به خانواده ها نگیم . ازمایش خون رو دادم وگفت جوابش فردا حاضر میشه تا فردا بشه دل تو دلم نبود وفرداش با بهروز دو تایی رفتیم آزمایشگاه آقایی که اونجا بود جواب آزمایش رو برام خوند که مثبته و من از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بهترین خبری بود که تو عمرم شنیده بودم .همون شب با یک جعبه شیرینی رفتیم خونه مامانم واونها رو هم خوشحال کردیم آخه تو اولین نوه خانواده بودی عزیزم . درسته که من برای اومدن این فرشته کوچولو سه ماه بیشتر انتظار نکشیدم ولی این سه ماهم برای من زیاد بود واز خدا ممنونم که زیاد منو منتظر نداشت