آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

دوران زیبا و فراموش نشدنی بارداری

1392/6/11 20:02
نویسنده : مامانیه آوا
343 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا شکرت

وقتی که از وجود یک فرشته تو وجودم با خبر شدم یک حس خاصی داشتم یک عالمه کتاب های بارداری گرفتم و همش دعا میکردم تا خدا یک نی نی سالم بهم بده بعد در گوشی به خدا میگفتم که خداجون اگه دوس داشتی دختر باشه چون من عاشق دخترم . مامانم سال قبل که رفته بود مکه کلی لباس دخترانه واسه نی نی آینده من آورده بود و من هر روز به اونا نگاه میکردم ودلم ضعف میکرد . خلاصه از فردای روز آزمایش خون افتادم دنبال یک متخصص زنان وزایمان عالی تا برم پیشش وبعد از کلی پرس وجو دکتر ناصر تیمور زاده رو انتخاب کردم که  یکی از بهترین متخصص ها تو این رشته بود و معروف بود به پنجه طلا و زایمان هاش تو بیمارستان سینا بود که یکی از بیمارستان های خوب خصوصی مشهد بود بگذریم که چقدر وقت گرفتن ازش سخت وناممکن بود . روزی که نوبت داشتم با هزار امید رفتم مطب دکتر چند ساعتی تو نوبت بودم تا نوبتم شددکتر جواب آزمایشم رو دید وبرام سنوگرافی نوشت برای هفته هشتم که میشد دو هفته بعد روزها رو به عشق رسیدن به اون روز گذروندم تا بالاخره نوبت سونوگرافی شد و وقتی دکتر اونجا منو معاینه کرد خبر ازیک حاملگی صد در صد وتشکیل قلب جنین رو داد وصدای قلب نازت رو گذاشت تا من گوش کنم الهی قربون قلب نازت بشم زیباترین صدایی بود که تو عمرم شنیدم صدای زیبای تشکیل یک زندگی! واقعا که یکی از معجزات خداست تپیدن دو تا قلب در یک بدن

تا ماو چهارم مشکل خاصی نداشتم به جز همون ویار بارداری که به هر حال طبیعی بود وکاریش نمی شد کرد تا اینکه ماه چهارم دکتر برام سنو NT برای سلامت شما نوشت ومن رفتم سنو گرافی خدا روشکر تو از هر نظر سالم بودی عزیز مامان و بعد از چک کردن جنین یواشکی از دکتر پرسیدم آقای دکتر جنسیتش معلوم میشه یا نه ؟ آقای دکتر خندید و گفت الان خیلی کوچولویه ولی بازم سعی ام رو میکنم و بعد از چند لحظه گفت احتمال نود در صد یک گل دختره  آخ جون ن ن ن و من تو اون لحظه  از خوشحالی اگه خدا اجازه می داد دوست داشتم بپرم و اون دکتر رو ببوسم  چشمک ولی خودم رو کنترل کردم و گفتم مرسی دکتر خیلی خوشحال شدم عینک و با یک دنیا خوشحالی از اتاقش خارج شدم  و به بهروز هم گفتم اونم خیلی خوشحال شد و من فکر نمیکردم ما دو تا اینقدر دختر دوست باشیم.نیشخند

روز بعد که جواب سنو رو برای دکترم بردم دکتر به من گغت که متاسفانه طول دهانه رحمم کوتاهه وبرای جلوگیری از زایمان زود هنگام باید عمل سرکلاز بشم و تصمیم رو به عهده خودم گذاشت ومنم که وجود تو نازنینم برام خیلی با ارزش تر از این حرفا بود قبول کردم و درست روز قبل از عید غدیر سال 88 من بیمارستان رفتم واین عمل رو انجام دادم واز اون روز به بعد هم استراحت مطلق .ناراحت

وقتی روز بعدش مرخص شدم به خونه مامانم رفتم و وسیله هام رو هم بردم تا این پنج ماه باقیمونده رو مهمون مامان منیر باشیم طفلی بهروز خیلی سختش بود ولی به خاطر سلامتی تو عزیز دلمون تحمل میکرد.نگران

خیلی روزهای سختی بود دوران استراحت مطلق وفقط یک استراحت مطلقی میفهمه من چی میگم استرس روز شب هام شده بود دراز کشدن توی خونه وفقط ماهی یک بار برای رفتن به دکتر از خونه بیرون میرفتم . از ماه پنجم تکون خوردن های نازت رو حس کردم ماهی کوچولوی نازمقلب

ماه ششم دوباره رفتم سونو و اینبار دکتر سونوگرافی به من گغت که جنین صد در صد دختره اونم یک دختر قد بلندهوراقربون قد وبالات بشه مامان و بعدش تصمیم گرفتیم شروع کنیم به خریدن سیسمونی البته من که نمیتونستم از خونه بیرون برمگریهو مامان وخواهرم طفلکی ها زحمت میکشیدند وکاتالوگ وسیله ها رو می آوردند خونه ومن انتخاب میکردم ومیخریدند و بقیه وسیله ها هم با سلیقه خودشون که البته خیلی خوش سلیقه بودندلبخند. من ست اتاقت رو رنگ صورتی انتخاب کرده بودم وهمه به من میگفتند سونوگرافی بهت اشتباه گفته تو پسر داری  وپشیمون میشی از اینکه این رنگ و انتخاب کردی  ولی من نه به سنوگرافی بلکه به حس قلبیه خودم اعتقاد داشتم ودختر بودنت فرشتهرو با تمام وجودم حس میکردم

 ماه نهم یک سونو دیگه رفتم برای تعیین تاریخ زایمان و دکتر تاریخ 5/2/1389 رو برای زایمان سزارین زد وای که چقدر زود گذشت وتو فرشته نازم میخواستی زمینی بشی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)