آخرین جمعه تابستان
سلام عشق کوچولوی من
روز جمعه ٢٩ شهریور تصمیم گرفتیم که بریم یک جای خوش آب و هوا تا این جمعه آخر
تابستون رو هم خوش بگذرونیم تا کم کم که هوا سرد میشه و دیگه نمیتونیم بریم بیرون
گردش ولی انگار که هوا هم اصلا قصدسرد شدن رو نداره ......
خلاصه قرار شد که با مامان منیر اینا و خاله انسیه و خانواده زهره خانوم بریم سد کارده....
یادش بخیر از دوران بچگیم دیگه اونجا نرفته بودم وخیلی ذوق کردم که بریم اونجا.
خانواده زهره خانوم وخاله انسیه صبح زودتر رفته بودند چون مسیر یک کم طولانیه ولی ما به لطف شما
گل دختر که صبح زود پا نمیشی تا ده خوابیدیم بعد پا شدیم و وسیله ها رو جمع کردیم
و همراه مامان منیر اینا راه افتادیم به طرف سد کارده .......
خوشبختانه دیدیم که سد هنوز که آخرین روزهای تابستونه آب داره
بعد از طی یک مسیر تقریبا طولانی رسیدیم ولی ارزش داشت چه جای با صفایی بودکلی
چمن با یک رودخونه
اینم خاله انسیه که به حرفت گوش کرد وباهات اومد وسط رود خونه چون من نیومدم باهات
و تنهایی میترسیدی عزیزم
تا جایی که تونستی آب بازی کردی ومن تا جایی که تونستم بهت نه نگفتم فقط
میترسیدم تو آفتاب حالت بد بشه چون هوا خیلی گرم بود ولی آبش خنک بودقربونت
برم که تا یک ذره از لباست خیس میشد سریع برمیگشتی وبه من میگفتی مامان اشکال
نداره لباسم خیس بشه ؟ برام لباس آوردی؟
آره عزیزم تو از کودکیت لذت ببر قشنگم
بلاخره رضایت دادی و اومدی پیش ما بازی کنی ودست از آب بازی برداشتی
عاشق فوت کردن این گل ها هستی.......
اینم چند تا عکس هنری که مامانی از دخملی در حال توپ بازی گرفته
اینم یک هاپو که مهمون ناهار ظهرمون بود
جلوی این سگه نمیرفتی ومیترسیدی ولی از دور نگاهش میکردیو از اینکه از غذای ما
میخوره ذوق میکردی.
بعد از خوردن نهار اینقدر خسته بودی که کنار خاله انسیه یک ساعتی رو خوابیدی
واقعا از تو بعید بود چون وقتی بیرونیم اصلا خوابیدن تو کارت نیست.بعد از ظهر
بعد از خوردن چایی و میوه راه افتادیم سمت خونه و توی راه تصمیم گرفتیم که بریم
باغ پدر جون آخه پدر جون میخواست بره و باغش رو آب بده و ما فکر کردیم که گناه داره
تنهایی بره. بلاخره شب با کلی خاطره خوب برگشتیم خونه مرسی از همگی
خوش گذشت