این روزهای آوایی
سلام عشق کوچولو
دختر کوچولوی من آوای مامان این روزها عجیب درگیر بازی کردن با شما توی خونه هستم.
دیگه زیاد بازی کردن تنهایی رو دوست نداری و تو بازی های کودکانه ات من رو هم راه میدی
ودنبال هم بازی میگردی که اون کسی
نیست جز مامان .
با هم خاله بازی میکنیم و من میشم خواهرت صدا میزنی خواهر بیا بچه رو نگه دار من ظرف
ها رو بشورم بعد به عروسکت میگی دخترم برو بغل خاله
دارم غذا درست میکنم میایی و میگی مامان این غذاها واسه کیه؟ میگم واسه بابا بهروزه عسلم
میگی مگه بابای من دایناسوره که این همه غذا بخوره؟
تازگیها خیلی از وقتت با نقاشی میگذره منم خوشحال که این علاقه به نقاشیت به خودم رفته
خوب دختر مامانی دیگه . اینم چند تا از نقاشی هات
این یک درخته
این رو هم گفتی مامان و بابا
اینم یک جنگل
اینم یک آدم دیگه
اینم یک خورشید
اینم یک آدم عصبانی
عاشق دیدن وبلاگ بچه ها تو اینترنتی و وقتی یک وبلاگ رو برات باز میکنم خودت موس میگیری
و نگاه میکنی . تازه چشم وهم چشمی دخترونه هم داری مثلا میگی مامان ساعت این
بچه رو ببین دستشه ! ماله من قشنگ تره.
وقتی تلفن زنگ میزنه حتما شما باید گوشی رو برداری وهمه باید اول با شما خوش وبش کنند
تا شما بگی دیگه کار نداری خداحافظ . مامان بیا گوشی.
تازه اگر بابا بهروز پشت خط باشه که کلی سفارش براش ردیف میکنی : بابایی بستنی
دنت آدامس خرسی بگیر برای مامانم مجله بخر قربونت بشم که میدونی مامان به
چی علاقه داره !
و در آخر باید بگم
عاشقانه هایم تمامی ندارد
وقتی تو
زیباترین اتفاق زندگی ام هستی