ببخش که مامان پر از تقصیره
چرایش را نمیدانم ولی همیشه از دیدن چهره مظلومش در خواب حس عجیبی داشته ام .یجور چشمانم بهش خیره میشود و پر از اشک که جواب بغضم را نمیتوانم بدهم ...... انگار با معصومیتش میخواهد من را به یاد تقصیراتم بیاندازد.یاد اینکه کجا بهش کم توجهی کرده ام...... کجا خواسته اش را برآورده نکرده ام.....و کلا بدجنس شده ام .... کی جواب سوالش را سر بالا داده ام...... کی از زیر خواسته اش فرار کرده ام..... کجا بی خبر و بدون خداحافظی ترکش کرده ام..... وکی از کوره در رفته ام وبعد شبنم اشک را از مزه های بلند وپر پشتش پاک کرده ام.......
یاد وقت هایی که دخملک با التماس گفته بغلم کن ونتوانستم.....!یاد وقت هایی که با خواهش از من خواسته بشینم کنارش وبا هاش بازی کنم و وقتش را پیدا نکردم ....! یاد وقت هایی که با گریه از من میخواسته تنهایش نگذارم وقبول نکرده ام.....! یاد وقت هایی که وادارش کردیم تا کاری را بر خلاف میلش انجام دهد....!و یاد لحظه هایی که باعث شدیم گونه هایش پر از اشک شود و یا ازمون نا امید بشه .....! یاد لحظه هایی که با غرور کودکانه اش به استقبال گریه رفته .....! یاد لحظه هایی که خلوت تنهاییشو با حرف زدن با عروسک های بی جان پر کرده......!
نه! انگار که تمومی نداره!..........
یاد تمام اینها یعنی دلتنگی که در دلت میپیچد و تو تنها ناگریزی که با خودت فقط با خودت عهد کنی که دیگر مادر بهتری میشوم.....
دلبندم تو فقط زودتر بیدار شو تا ثابت کنم..............
برگرفته از وبلاگ دل نوشته هایی از جنس آرمیتا