السلام علی الحسین
قافله محرم امسال هم از دلهای ما عبور کرد و هر شب با دخترم میریم هیئت....
از وقتی خیلی کوچیک بود به عشق امام حسین تو هیئت ها لباس مشکی تنش میکردم و تا جایی که برای
بقیه عزادارها مزاحم نباشم هیئت میرفتم....( آخه بچه بلاخره سر و صدا داره)
دلبند من چقدر زود توی دل زلالش این عشق رو احساس کرده که هرشب میپرسه مامان کی بابا میاد
بریم هیئت؟
چند روز پیش توی خونه داشت از تلویزیون مراسم عزاداری یک حسینیه رو نگاه میکرد که یک مرتبه با اون
صدای نازش گفت : یااااااااا حسین و دل من پر از این حس که غربت این آقا دل کوچک و بزرگ را
میلرزاند.....
دیروز آوا با موبایل من بازی میکرد و تند تند صدای بازی ها رو کم میکرد .... نگاهش کردم یعنی چرا
صداشو قطع میکنی؟ زود گفت آخه محرمه من میدونم نباید آهنگ گوش بدم.......
آه عزیزم میدونم اینکه حرمت ها رو باید نگه داری رو ما یادت میدیم و این ها در خاطرت میماند
همین طور که از کودکی در خاطر من موند.... همانطور که مادرم یادم داد...... ولی کم کم حفظ
این حرمت ها چنان قلبی میشه که بی اختیار یکی از اولویت های زندگی ات خواهد شد.... عشق به
ائمه......
تو دختر کوچک من که بدون آنکه مصائب کربلا را بدانی شب ها در هیئت با دستان کوچکت سینه
میزنی.... و وقت دعا کردن چقدر معصومانه دست هایت را بالا می آوری...... مامان رو خیلی دعا کن
عزیزکم....
حالا دیگه قصه شب های ما قصه دخترکی سه ساله است که چقدر آدم های بد اذیتش کردند
قصه ای که هر شب اشک را به چشمانم مهمان میکند و دخترک چقدر قصه رقیه را دوست دارد.......
آوا محرم ١٣٨٩
آوا محرم ١٣٩٠
آوا محرم ١٣٩١
آوا محرم ١٣٩٢