شب قبل از زایمانم اصلا نتونستم بخوابم به خاطر دیدن فرشته ای که هر لحظه به زمینی بودنش نزدیک تر میشد ومن بی تاب تر بی تاب در آغوش گرفتن وعشق به تو . نماز صبحم رو خوندم و بهروز رو بیدار کردم و با مامانم وبهروز رفتیم بیمارستان اونجا یکراست رفتم تو بخش زایمان لباس هام رو عوض کردم و یک ماما اومد حرکات جنین و ضربان قلبش رو چک کرد ساعت ٨ دکترم اومد و گغت کم کم آماده بشم رفتم اونجا دستشویی و وضو گرفتم بعد رفتم از مامانم و بهروز و مامانش خداحافظی کردم خدا میدونه چه حالی داشتم آماده بودم واسه گریه کردن ولی برای اینکه اونه رو نگران نکنم زود خداحافظی کردم رفتم بایک پرستار سمت اتاق عمل چند لحظه منتظر شدم تا دکترم اومد سر منو تو بغلش گرفت و گفت نگران نبا...