آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

مسافر قبله ( حج عمره 1392)

1392/10/29 14:22
نویسنده : مامانیه آوا
369 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که قرار شد ١٧ ام دی ماه عازم این سفر نورانی بشیم دل تو دلم نبود این سفری بود که نزدیک به ٥ سال منتظرش بودیم. اون موقع هنوز آوای زندگی مان را نداشتیم و حالا میخواستیم سه نفری آن را تجربه کنیم .....

از معنویت این سفر هر چه بگویم کم گفته ام من یک بار قبل تر ٧ سال پیش در سن ١٨ سالگی آن را تجربه کرده بودم آن موقع مجرد بودم ولی این دفعه که طعم سفر را چشیده بودم مشتاق تر بودم .....

شیرین بود شیرین و شیرین ...... راه رفتن در سرزمینی که قرن ها پیش پیامبر در آن می زیسته بسیار دلنشین است. کعبه که جای خودش را دارد ، چنان جذبه و کششی دارد که دوست داری تمام ٥ روزی را که در مکه هستی را در کنارش سر کنی.

لحظه به لحظه این سفر را دوست داشتم و حالا که مدتی از بازگشتمان گذشته دلم بیشتر بی قرار آن لحظه هاست ... لحظه های بندگی خالصانه ات برای خدا....... لحظه احرام.......... ولحظه ای که سر از سجده بر میداری و کعبه معبود را در مقابلت نظاره میکنی.....

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من به همراه همسر و دخترم و پدر و مادرم عازم این سفر شدیم . روز سه شنبه ١٧ دی ساعت ١٢ شب پروازمون بود ولی به علت هوای برفی مشهد پرواز با دو ساعت تاخیر ساعت ٢ شب انجام شد آوا جون هم بعد از کمی شیطونی تو هواپیما تا مقصد خوابید و خدا رو شکر اذیت نشد. ساعت ٦ صبح مدینه بودیم و تا از فرودگاه بیرون اومدیم وبه هتل رسیدیم ساعت ٨ صبح بود . هتل الاندلس که خیلی به حرم ومخصوصا ورودی خانوم ها نزدیک بود.صبحانه رو در هتل خوردیم و کمی استراحت کردیم واذان ظهر برای نماز و اولین زیارت راهی مسجد النبی شدیم . باب ورودی ما به حرم باب ١٧ بود.هوای مدینه هم واقعا عالیبود خوب و معتدل.....

این باب ورودی ما به مسجد النبی بود

 

 

اینم آوا در مسجد النبی

اینو بگم که همه اونجا از پوشش آوا خیلی خوششون میومد واز مردم عادی گرفته تا خادم های حرمشون آوا رو میبوسیدند و نازش میکردند وکلی خوراکی بهش میدادند و ماشاله ماشاله می گفتند یک عده هم از من اجازه میگرفتند وازش عکس مینداختند واینطوری بود که دخترک ما کلی محبوب قلب ها شده بود......مژه

 

 

آوا و گنبد خضرائ پیامبر

 

 

اینجا دخترم داشت به پیامبر سلام میداد

 

 

آوا وبابا بهروز در محل کوه احد

 

 

این فضا کنار مسجد ذوقبلتین بود روحانی کاروان داشت برای ما توضیح میداد که آوا رفت خستگیش رو در بکنهنیشخند

 

 

ومسجد قبا

 

 

 

یک روز هم رفتیم فروشگاه القارات

 

 

و مسجد شیعیان که واقعا نخلستان زیبایی داشت

 

 

 

اینجا هم از زائرین پذیرایی میکردند با خرما و چایی که چای اش فوق العاده بود

 

 

این عکس ها رو آخری روزی که مدینه بودیم گرفتم ظهرش میخواستیم بریم مسجد شجره برای احرام

 

 

 

 

پنجره های بقیع پشت سر آوا

 

 

و مسجد شجره

 

 

 

بعد از خواندن نماز مغرب و عشا به سمت مکه راه افتادیم آوا جون که بعد از شام توی اتوبوس راحت خوابید تا مکه و  منم تونستم از فرصت استفاده کنم دعای جوشن کبیر رو تا مکه بخونم و خوشحال بودم که آوا استراحت کنه تا زمان اعمال خوابش نیاد و بهونه نگیره البته آوا رو محرم نکرده بودیم بالاخره ساعت ١٢ شب رسیدیم مکه و رفتیم هتل وسیله ها رو گذاشتیم هتلمون رویا العزیزیه بود توی خیابون عزیزیه و مسیرش تا مسجد الحرام دور بود . بعد راهی مسجد الحرام شدیم برای اعمال که تا نزدیک اذان صبح طول کشید و شوهم خداییش خیلی زحمت آوا رو کشید و موقع طواف ها آوا رو بغل میکرد تا جمعیت اذیتش نکنه البته من و بابام هم کمکش کردیم ....

 

اینجا دقیقا بعد از اعمال عمره است که اومدیم هتل ما خستهخمیازه و آوا شاد وسرحالهیپنوتیزم

 

 

و کعبه

 

 

 

 

دخترم همش دوست داشت کعبه رو ببوسه

 

 

اینم دختر اجتماعی من که با هر بچه ای از هر ملیتی دوست میشد و

میگفت مامان ببین باهاشون خارجی حرف میزنم میرفت جلو بچه ها

و میگفت hello

how are you

 

 

اینم یک عدد دخمل تنبل که دوست نداره توی صفا و مروه راه بره

 

 

آوا در سرزمین عرفات

 

 

 

اینجا نزدیک قبرستان ابیطالبه آوا رفت وسط کبوترها

همه شون پرواز کردند و آوا فرار

 

 

اینجا لابی هتله که به خاطر تولد امام محمد باقر جشن بود

 

 

من تو مسجد الحرام نماز و قرآن میخوندم و آوا کنارم میشست و با نقاشی و خوراکی سر گرم میشد

 

 

وسرانجام روز آخر سفر و بازگشت به ایران اینجا فرودگاه جده است

 

 

 

 

توی هواپیما که بعد از این عکس آوا خوابید تا ایران پروازمون ساعت 6 بعداز ظهر بود

آوا رو از صبح که بیدار شد نخوابوندم که توی هواپیما بخوابه

 ساعت 10 و نیم شب رسیدیم مشهد

 

 

اینم حاج خانوم کوچولوی من تو فرودگاه مشهد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی فری
15 بهمن 92 21:19
ماشالله به این دختر نازو خوشگل عکساش خیلی قشنگن رمزو برات خ میذارم منتظر این پستت هستم بوسسسسسسسسس مرسی مامان فری جون خوردیم به تعزیه و نتونستم پست و بنویسم به زودی کاملش میکنم
مامانی فری
28 فروردین 93 2:02
خیلی پست قشنگی بود وقتی اواجونو کنار خونه خدا دیدم اشکام سرازیر شد و یاد اونجا افتادم قربونش بشم چه با چادر خوشگل و ناز شده عین فرشته ها میمونه زیارتتون قبول باشه عزیزمممممممممم اینشالله خداوند دوباره هم قسمت کنه ---------------------------------------------------------------------------- ممنون مامان فری مهربون انشاله خدا قسمت همه آرزومند ها بکنه