پایان شیره جان
سلام دختر بی نظیرم خدای من باورم نمیشود باید تو را از شیر بگیرم با همین بغضی که از چند ماه پیش وقتی حرفش افتاد در گلویم نشست٠ به اینکه تو بزرگ شدی جان مادر . خانم تر . بی نظیر تر به اینکه دیگر باید شیره جانم را ببندم و خاطره اش کنم و در بقچه ای بپیچامنش . بگذارمش جایی که در خاطر یادم بماند. به اینکه این وابستگی بی مثال ؛ به این عشق بی بدیل من به تو به تمام شب هایی که صدایم میکنی : مامان میمی ومن در خوش ترین خواب های خوش تعبیر هم که باشم در آغوشت میگیرم سفت و سخت و میبویمت آنچنان که نفسم تمام وکمال پر از بوی بی مثالت میشود. در همان تاریکی صورتم را پیدا میکنی و با دست بی نیازت مرا مادرت را نوازش میکنی ...
نویسنده :
مامانیه آوا
12:12
تولدت مبارک گل پونه
تولدت مبارک گل پونه گل قشنگ من یکی یدونه تو این روز پر از گل وخنده شکفتی و با یک گریه ساده به دنیا بله گفتی آوای نازنینم ساده بگم که ممنونم که به دنیا آمدی و ممنونم که با وجود قشنگت زندگیمون رو قشنگ تر کردی . همیشه خدا رو شاکرم که ما انتخاب شدیم برای پدر و مادر بودن تو . وجود عزیزت در زندگی ما نه تکرار میشه و نه تکراری........... خیلی دوست داریم به اندازه ای که گفتنی نیست...... بازم سالروز تولد تو عزیزترینم شد و باز هم به یاد آوردم که چقدر مدیون مهربانیهای خالق بی نظیرم هستم سپاست ای بی همتاااااااااااااااااااااااااااااا &n...
نویسنده :
مامانیه آوا
12:10
تو عیدی دل منی که داری از راه میرسی ...... نوروز 91 مبارک
بهار ثانیه به ثانیه میرسد واینجا کسیست که به اندازه تمام شکوفه های بهاری دوستت دارد....... دختر نازم گل بهاری مامان دومین نوروز زیبایت مبارک شهرداری مشهد هر سال نوروز خیابون ها رو خیلی قشنگ تزیین میکنه اینم چند تا عکس از آخرین روزهای یک سال و یازده ماهگی ...
نویسنده :
مامانیه آوا
12:05
گذشت زمان از 19ماهگی تا 22 ماهگی
سلام گل نازم این روزهای ما با این آوای دلنشین عجیب دلنشین میگذرد. حرف زدنت خیلی خوب شده مامانی وجمله بندی میکنی چندتایی از کلمه ها رو خیلی با نمک تلفظ میکنی قابلمه = قالمبه عقب = عبق پیاده = پیدایه دندونات هم به سلامتی همه کامل شدند ولی نمیذاری برات مسواک کنم هنوز قصد ندارم از پمپرز بگیرمت وبابا بهروز بیچاره مجبوره هنوز برات پمپرز بخره ١٩ماهگی آوا جونی اینجا محرم هست گلم داریم میریم روضه آوای ٢٠ ماهه یاد گرفتی وقتی میگیم آوا ماهی شو خودت رو اینجوری میکنی &...
نویسنده :
مامانیه آوا
12:00
15 تا 18 ماهگی آوا جونم به روایت تصویر
١٥ ماهگی و همون مبل معروف ١٦ ماهه که بودی عزیزم رفتیم مسافرت دریاااااااااااااا با مادرجون اینا (مامان بابا بهروز ) چقدر این عروسک هاتو دوست داری عزیزم دوباره رفتیم مسافرت ایندفعه با مامان منیر اینا (مامان خودم) این دو سفر با همدیگه ده روز فرق داشت و می خواستیم دل هر دوطرف رو به دست بیاریم آخه چیکار کنیم همه دوست دارند که با دخملی برن مسافرت ای وای گل کندی ؟ چه ذوقی کردی قربونت بشم  ...
نویسنده :
مامانیه آوا
11:59
داریم میریم زیارت
سلام عسلی ١٥ ماهگی تو عزیزم برای ما مصادف شد با یک سفر زیارتی . بلاخره بعد از چند وقت که دنبال یک برنامه سفر بودیم حضرت زینب ما رو طلبید ومنو شما وبابایی عازم سوریه شدیم این سفر دومین سفر هوایی دخملی بود وبرخلاف سفر قبلی که نه ماهش بود وتو هواپیما خواب بود این دفعه حسابی جبران کرد و سه ساعت ونیمی که تو راه بودیم رو تو هواپیما پیاده روی کرد خوشبختانه مهماندارهای هواپیما خوش اخلاق بودنو بهت چیزی نمی گفتن و واقعیت اینکه اصلا هم نمیتونستم کنترلت کنم ولی نزدیک ها ساعت ١٠ بود که رسیدیم و یک راست رفتیم هتل و سه تایی لالا کردیم . روز ها هوا خیلی گرم بود شما تو صحن زینبیه ...
نویسنده :
مامانیه آوا
11:54
اندر احوالات 13و 14 ماهگی عسلی
دختر گلم عشق کوچولوووو سلام این روزا دیگه کاملا مستقل خودت راه میری و میشینی و باز پا میشی . توحرف زدن هم پیشرفت داشتی وکلمات مامان -بابا -آب -بده - به به-نی نی - بیا - برو - رو به خوبی تلفظ میکنی٠ اسم منم بلدی بگی به خاله میگی = ایه به ماشین میگی= قان قان به بشین میگی = اشین همه اعضای بدنت رو میشناسی گلکم . لبات رو جمع میکنی وبرای مامان ماهی میشی گاهی اوقات کارهای بزرگتر از سنت انجام میدیو منو بابا رو خلاصه که خیلی عاشقتیم تا دوربین رو تو دست من میبینی زود میری رو این مبل تا ازت عکس بگیرم باز دوباره هم رفتی بالا مبل شیطون!! اینم پسر عمو شما آ...
نویسنده :
مامانیه آوا
9:58
به تو از تو مینوسیم (3)
خلاصه بگویم دختر نازم : مادرانگی را برای مادری نوپا شرح دادم هر چه گفتم کم بود هر چه خواندم یک بیت بود. این دنیایی نیست که با یک عکس بتوان توصیفش کرد . ازسختی هایش بگویی دلشان میلرزد از شادمانی هایش بگویی هر چه بگویی باورشان نمیشود. دخترک قصه من وتو ناب ترین قصه عاشقانگیست!! حکایت اولین لبخند زیبای تو به صورت من که هیچ گاه فراموشم نخواهد شد. حکایت اولین دوستت دارمها بوسه های نا بلد ودست هایی که دور گردنم حلقه شدند ٠ حکایت ذوق دل هایمان وقت به هم رسیدن ها نگاه هایی پر از حرف و شیطنت های کودکانه ما با هم کوچک من !! یک روز حکایت درخت عشق را برای زنی گفتم درختی که ن...
نویسنده :
مامانیه آوا
8:51