سفر کیش
آتلیه سه سالگی
سلام دختر خوشگلم این عکس ها ماله روز تولد سه سالگیت تو استدیو روناکه . سال پیش که برای دو سالگیت رفته بودیم خیلی گریه میکردی و اصلا خوب همکاری نکردی ولی امسال خیلی خانوم بودی و قشنگ ژست ها رو میگرفتی و من فهمیدم دخترم چقدر بزرگتر شده........ بریم سراغ عکسات ...
نویسنده :
مامانیه آوا
19:31
مینویسم از سه سالگی
نوروز 1392 مبارک
33 ماهگی چهارشنبه سوری
1000 روزه که قلبم بیرون از بدنم میتپه
روز به روز به بهار نزدیک میشویم و دوباره دل من با آمدن بهار پر از ذوق و شوق خواهد شد. همان بهاری که تو را به من هدیه داد و بهار پر خاطره من با وجود تو پر خاطره ترین شد .آوای بهاری من!! با وجود تو دخترک بهاری هر روز خانه ما ، هر چهار فصل خانه ما ، بهاری سر سبز و زیباست . با وجود تو که خودت زیباترین معنای بهاری.... قصه آمدن تو همانند همین شکوفه های بهاریست که تو هم همچون شکوفه ای در فصل بهار قدم به این دنیا گذاشتی و رویش را آغاز کردی ای زیباترین شکوفه هار من !! دخترک ملوس و دلربایم گل همیشه بهار من همیشه سر سبز و زیبا و باطروات وهمیشه نو وتازه بمان مثل بهار که تو بهار سرسبز دل منی............. آوای بی نظیرم بهار پشت ...
نویسنده :
مامانیه آوا
14:27
گذر زمان 25 تا 32 ماهگی به روایت تصویر
سلام نفسم نمیدونم باید چی بگم از شیرینی هات عسلم از این که روز به روز بیشتر عاشق بزرگ کردنت میشم راست میگن که بچه داری مصیبت شیرینیه!! این روزها اینقدر ناز حرف میزنی ودلبری می کنی که جلو خودمو میگیرم که قورتت ندم یک هویی زبونت باز شده ماشاله خیلی خوب حرف میزنی شعر هم برام میخونی : یک توپ دارم قلقلیه - تاب تاب عباسی - بزی نشست تو ایوون - شمردنم بلدی تا ده انگلیسی هم میشمری تا شش- چندتا کلمه انگلیسی هم بلدی : سیب ،بچه سلام ،خداحافظ،سگ ، گربه، ماشینرو معادلاش رو به انگلیسی میگی - رنگ ها رو هم چند تایی بلدی آبی و قرمز وسبز و سیاه - عاشق اینی که من برات کتاب بخونم عزیزم مثل خودم عاشق کتابی - هر کتا بی که برات میخرم وق...
نویسنده :
مامانیه آوا
13:00
یک سفر دیگه
عسل مامان تو اردیبهشت ماه تصمیم گرفتیم که یک مسافرت ٦ نفره بریم . منو و شما و بابا بهروز با خاله انسیه وعمو حامد و دایی وحید . رفتیم شمال واقعا خوش گذشت ساحل دریای خلوت .... هوای عالی... اینجا تو تراس سوییت مون هست بعد از صبحانه بعد لباس ها تو عوض کردم که بریم دریاااااااااااااااا یکم از موج ها میترسیدی و میرفتی عقب تند نری عسلم اینجا محوطه سوییته با این نی نی ها دوست شده بودی ملیکا و اسما و باهم شن بازی میکردین از وقتی از شیر گرفتمت خوابات یهویی شده مثل اینجا داشتی ...
نویسنده :
مامانیه آوا
12:30