آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

ببخش که مامان پر از تقصیره

چرایش را نمیدانم ولی همیشه از دیدن چهره مظلومش در خواب حس عجیبی داشته ام .یجور چشمانم بهش خیره میشود و پر از اشک که جواب بغضم را نمیتوانم بدهم ...... انگار با معصومیتش میخواهد من را به یاد تقصیراتم بیاندازد.یاد اینکه کجا بهش کم توجهی کرده ام...... کجا خواسته اش را برآورده نکرده ام.....و کلا بدجنس شده ام .... کی جواب سوالش را سر بالا داده ام...... کی از زیر خواسته اش فرار کرده ام..... کجا بی خبر و بدون خداحافظی ترکش کرده ام..... وکی از کوره در رفته ام وبعد شبنم اشک را از مزه های بلند وپر پشتش پاک کرده ام....... یاد وقت هایی که دخملک با التماس گفته بغلم کن ونتوانستم.....!یاد وقت هایی که با خواهش از من خواسته بشینم کنارش وبا هاش بازی ک...
9 آبان 1392

این روزهای آوایی

سلام عشق کوچولو دختر کوچولوی من آوای مامان این روزها عجیب درگیر بازی کردن با شما توی خونه هستم. دیگه زیاد بازی کردن تنهایی رو دوست نداری و تو بازی های کودکانه ات من رو  هم راه میدی ودنبال هم بازی میگردی که اون کسی نیست جز مامان  . با هم خاله بازی میکنیم و من میشم خواهرت   صدا میزنی خواهر بیا بچه رو نگه دار من ظرف ها رو بشورم بعد به عروسکت میگی دخترم برو بغل خاله دارم غذا درست میکنم میایی و میگی مامان این غذاها واسه کیه؟ میگم واسه بابا بهروزه عسلم میگی مگه بابای من دایناسوره که این همه غذا بخوره؟ تازگیها خیلی از وقتت با نقاشی میگذره منم خوشحال که ا...
24 مهر 1392

عید قربان مبارک

همزمان با عید قربان دلت را قربانی عشقٍ... صمیمیت....و مهربانی کن.... روز اوج بندگی وتجلی ایثار ابراهیمی مبارک ...     امسال هم مثل هر سال پدر جون یک گوسفند خریده بود تا روز عید قربانیش کنه پدر جون از سال ٧٩ که حاجی شد هر سال به یاد اون روز عید قربان یک گوسفند قربانی میکنه انشاله که دوباره به زودی حج تمتع قسمت شون بشه قسمت ماهم نیز........ وقسمت تمامی آرزو مندان ...
24 مهر 1392

کودکم روزت مبارک

کودک ناز من این خنده هایی که طعم عسل میدهند و قلب آسمان را آب میکنند ای کاش همیشه در چهره ات باقی بماند...... روزت مبارک عزیزتریییییییییییینم     کاش دنیا سراسر کودکانه میشد وما کودک....... روز کودک برتمام کودکان ناز دنیا این هدیه های زیبا خدا مبارک   ...
15 مهر 1392

یک شمال پاییزی

سرانجام امسال توی پنجم مهر تونستیم بریم مسافرت و پاییز دریا هم تجربه کنیم . من و شما و بابابهروز و دایی وحید. صبح ساعت 7 از مشهد راه افتادیم و حول وحوش هفت ونیم شب رسیدیم . هوای مهر ماهی شمال واقعا بی نظیر بود روزهایی بدون آفتاب با شب هایی کمی خنک..... آوا جون عزیزم بعد از چند باری که دریا اومده بودی امسال به طرف دریا رفتی و آب بازی کردی البته شن بازی رو بیشتر دوست داشتی.       آوا در آغوش دریا     آوا و دریا         با این اسبه فقط عکس گرفتی و حاضر نشدی باهاش اسب سواری کنی     پدرانه و ...
15 مهر 1392

باز آمد بوی ماه مدرسه

امروز این آهنگ رو از شبکه پویا پخش کرد و دلم یکهو گرفت ...... یاد روزهایی افتادم که توی این ایام یک کوه دفتر و کتاب رو جلومون میریختیم و جلد میکردیم........ یاد کوله پشتی و کفش و روپوش نو مدرسه که تا قبل از اول مهر صدبار میرفتم ونگاهشون میکردم...... یاد روزهایی که با خواهرم دوتایی دبستان میرفتیم ........ یاد بدو بدو ها وبازی های توی راه...... یاد اینکه همیشه کمی از خوراکیمون رو نگه میداشتیم تا توی راه برگشت از مدرسه بخوریم........ اون مسیر طولانی توی ایام کودکی با اون گامهای بچه گونه که وقتی بزرگ شدم چقدر به نظرم کوتاه میومد......... حتی دلم برای دبیرستان هم تنگ شده برای استرس اون دوران و اون دوستی های بی نظیر و تکرار نشدنی...
1 مهر 1392

آخرین جمعه تابستان

سلام عشق کوچولوی من روز جمعه ٢٩ شهریور تصمیم گرفتیم که بریم یک جای خوش آب و هوا تا این جمعه آخر تابستون رو هم خوش بگذرونیم تا کم کم که هوا سرد میشه و دیگه نمیتونیم بریم بیرون گردش ولی انگار که هوا هم اصلا قصدسرد شدن رو نداره ...... خلاصه قرار شد که با مامان منیر اینا و خاله انسیه و خانواده زهره خانوم بریم سد کارده.... یادش بخیر از دوران بچگیم دیگه اونجا نرفته بودم وخیلی ذوق کردم که بریم اونجا. خانواده زهره خانوم وخاله انسیه صبح زودتر رفته بودند چون مسیر یک کم طولانیه ولی ما به لطف شما گل دختر که صبح زود پا نمیشی تا ده خوابیدیم  بعد پا شدیم و وسیله ها رو جمع کردیم و همراه مامان منیر اینا راه ا...
31 شهريور 1392

بابا بهروز تولدت مبارک

زندگی تعداد نفس کشیدن ها نیست تعداد لبخند کسیست که دوستش داری...... پس بخند تا زندگی کنم.........بهروز جان تولدت مبارک     ٣١ شهریور آخرین روز تابستونمون هم با تولد بابا بهروز گذشت تا پرونده این تابستون رو ببندیم. از همین جا به همسر عزیزم از طرف خودم و آوا میگم: بهروز جان تولدت مبارک ممنونیم بابت همه زحمت هایی که برای من ودخترمون میکشی امیدوارم صد ساله شی و همیشه سایه ات بالای سر من و آوا باشه....   اینم کادوی من وآوا برای بابایی               ...
30 شهريور 1392