آوا عسلیآوا عسلی، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

آوای عاشقانه زندگی ام..............

روزمرگی های این روز های ما

سلام دختر گل مامان عزیز مامان عشقم قلبم نفسم تویی قربونت بشم گل مامان این روزها که بهت نگاه میکنم باورم نمیشه که تو همون نی نی کوچولوی نازم بودی که حتی میترسیدم بغلت کنم. کی اینقدر قد کشیدی عزیزکم .... مگه چند سالته که حتی جزیی ترین مسایل رو درک میکنی و حرف های بزرگانه میزنی مامانی...... چه زود بزرگ شدی عشق کوچولوی من کلا بگم که ماشاله درکت خیلی بالاست و اصلا نمیشه سرت کلاه گذاشت بعضی وقتا من و بابا فکر میکنیم که موفق شدیم فکرت رو از چیزی که می خوای منحرف کنیم و همون سرت رو کلاه بذاریم ولی چند دقیقه بعد خودت میای و توضیح میدی که اشکال نداره یک روز دیگه این کار رو میکنیم  و ما میفهمیم که باز...
20 بهمن 1392

بهترین اتفاق زندگی منی عروسک

چه مغرور میشوم وقتی کنار منی !! شاید برای با تو بودن آفریده شده ام.... شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد.... تو که تکه ای از وجودم بودی و حالا تمامش... چقدر با کلامت دلگرمم میکنی.... وچه زود بزرگ شدی!!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش میکنم تا تو را دریابم... ای دریای بی کران زندگی دوست دارم...... وقتی چشمانت تسلیم خواب میشود کنارت می نشینم و غرق عطر تنت میشوم گونه های گرمت را میبوسم....... وباز زیر لب میگویم دوستت دارم.........       ...
19 بهمن 1392

خداحافظ مامان بزرگ

دختر گلم ببخش که دوباره مجبور شدم از یک اتفاق تلخ توی وبلاگت بنویسم دوست ندارم ولی به هر  حال بد و خوب توی زندگی ما در کنار همه وکاریش نمیشه کرد . فوت مامان بزرگ مهربونم بعد از یک دوره بیماری سخت اون هم فقط بعد از شش ماه از فوت بابا بزرگم اونقدر برام شک آور بود که هنوزم نمیتونم باور کنم که بین ما نیست. درست دو روز بعد اومدن ما از مکه این اتفاق تلخ افتاد . وقتی که بعد از اومدن از سفر به دیدنش رفتم دیگه حتی نمیتونست چشمای آسمونیش رو باز کنه..... تموم خاطراتم با مامان بزرگ از جلو چشمام رد میشه اون روزهایی که کوچیک بودم و هر وقت که مامان و بابا مسافرت زیارتی میرفتند میومد خونمون و مواظب من و خواهر و برادرم بود . این کار ر...
3 بهمن 1392

مسافر قبله ( حج عمره 1392)

از روزی که قرار شد ١٧ ام دی ماه عازم این سفر نورانی بشیم دل تو دلم نبود این سفری بود که نزدیک به ٥ سال منتظرش بودیم. اون موقع هنوز آوای زندگی مان را نداشتیم و حالا میخواستیم سه نفری آن را تجربه کنیم ..... از معنویت این سفر هر چه بگویم کم گفته ام من یک بار قبل تر ٧ سال پیش در سن ١٨ سالگی آن را تجربه کرده بودم آن موقع مجرد بودم ولی این دفعه که طعم سفر را چشیده بودم مشتاق تر بودم ..... شیرین بود شیرین و شیرین ...... راه رفتن در سرزمینی که قرن ها پیش پیامبر در آن می زیسته بسیار دلنشین است. کعبه که جای خودش را دارد ، چنان جذبه و کششی دارد که دوست داری تمام ٥ روزی را که در مکه هستی را در کنارش سر کنی. لحظه به لحظه این سفر را دوست داشتم و حال...
29 دی 1392

دختر که داشته باشی ........... از همیشه خوشبخت تری...

دختر که داشته باشی؛ با خودت تصور میکنی پیچ و تاب شونه رو تو موهای خرماییش وقتی یک کم بلندتر بشه وکیف عالم رو می بری از تصور خرگوشی بستنش... دختر که داشته باشی خیال میکشودنت به بعدازظهر یک روز گرم تابستونی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده و به گوش انداخته همون هایی که هر کس آویز گوشش میکنه از شادی لبریز میشه..... و خنده از ته دل امونش رو میبره..... دختر که داشته باشی انتظار روزی رو میکشید که با هم بشینید تو حیاط خونه مادر بزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته در اومده با ارزش...
15 دی 1392

HAPPY NEW YEAR 2014

    دختر نازم آوا جون سال نو میلادی رو به تو عزیزم و تمام هموطنان مسیحی تبریک میگم   آوا عسلی تا این لحظه 3سال و8 ماه و 9 روز و 14ساعت و 38 دقیقه و 52ثانیه سن دارد :         امیدوارم بابا نوئل به جای کادو زیبا تقدیر زیبا رو برای تو کادو بیاره تقدیر خوب رو الان نمیتونی حس کنی ولی در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم....   MERRY CHRITSMAS 2014     ...
11 دی 1392

یلدا یعنی خداحافظ پاییز طلایی (یلدای 92)

  میان همهمه برگ های خشک پاییزی فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی...... روز آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ یلدایت مبارک     دخترک نازنینم سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت و بلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم   تو یلدای عشق منننننننننننننننننننننننننی جان مادر       دختر گلم ما شب یلدای امسال رو مهمون خاله فرح خاله بابایی هستیم وشب اونجا میریم ولی این سفره رو تو خونه چیدم تا شما عکس داشته باشی از یلدای امسال....     پاییز ع...
30 آذر 1392

سوغاتی های بابا بهروز از کیش برای آوا جونی

دختر قشنگم بابا  بهروز امروز از مسافرت اومد و شما کلی خوشحال شدی اینم سوغاتی هات که بابا جون زحمتشونو کشیده:   یک عروسک دکتر یک خونه عروسکی با لوازمش   یک جفت صندل     هر سه تاش سفارش خودت بود عروسکم ...
22 آذر 1392

یک پست و کلی حرف

سلام آوا جون دختر ملوسم کلی حرف دارم تا برات بگم عشق مامان اولیش اینه که امروز سه روزه که بابا بهروز جون رفته کیش و تو خیلی بهونه بابا رو میگیری و روزی چند بار زنگ میزنی وکلی سفارش اسباب بازی میدی واقعا که نسبت به پارسال چقدر فهمیده تر شدی پارسال بابا یک هفته رفت کربلا ولی یک بار هم نپرسیدی بابا کجاست ولی الان همش میگی دلم برای بابا تنگ شده  امروز از صبح بردمت خونه مادر جون تا یک کم برات تنوع بشه عصر هم رفتیم روضه خونه عمو جونت اونجا با بچه ها بازی کردی و خوش گذروندی ولی موقع اومدن به خونه خسته بودی و خوابت میومد و بهونه بابا رو گرفتی و گریه کردی الهی بمیرم برات  ولی طاها جون پسر عمو مهربونت یکی از اسباب بازی های خودش رو ...
21 آذر 1392

آوا در پاییز

آوا جون در زیباترین روز های پاییزی ..... روزهایی که با ریزش برگ هایش فریاد میزنندروزها می آیند و میروند تا ماه ها بیایند وبروند و بگویند: تو نازنین 43 ماه در کنار کسانی هستی که عاشق تو هستند و فصل هل نیز میگذرند....عزیز دلم همه ی آنچه میبینی همچون باد پاییزی میگذرد اما تنها چیزی که همیشه ماندگار است عشق عزیزانت به توست......   تو آن فرشته ای که وقتی در فصل پاییز راه میروی ؛ برگ درختان انتظار میکشند تا زودتر از دیگری پاهایت را بوسه بزند.....     حال که خدا عاشقانه طبیعت را رنگارنگ نموده و اینگونه عشقش را به زمین و زمینیان ارزانی داشته..... حال که از آسمان...
21 آذر 1392